♥♡غروب غمگین♡♥ دلم تنگه...میخوای حجمشو بدونی؟؟ خدا رو تصور کن..
| ||
|
به تو نرسیدم... اما خیــــــــــلی چیزا را یاد گرفتم... یاد گرفتم به خاطر کسی که دوستش دارم باید دروغ بگم. یاد گرفتم هیچکس ارزش شکوندن غرورم را نداره. یاد گرفتم توی زندگی برای اینکه بفهمم چقـــــــدر دوستم داره... هر روز به یه بهانه ای دلشو بشکونم. یاد گرفتم گریه هیچ کس را باور نکنم. یاد گرفتم بهش هیچ وقت فرصت جبران ندم. یاد گرفتم دم ار عاشقی بزنم ولی اما از کجا بگم از کی بگم می خواهم همین جا دلمو بشکونم... خوردش کنم... تا دیگر عاشق نشه تا دیگه کســـــــی را دوست نداشته باشه.
زيباترين تنهاييم گريه براي تو بود زيباترين هديه عمرم محبت تو بود زيباترين احساساتم گفتن دوست داشتن تو بود زيباترين سخني که شنيدم سکوت دوست داشتني تو بود زيباترين تصويري که در زندگانيم ديدم نگاه عاشقانه و معصومانه تو بود.
پس پیشم بمون باور کن بدون تو من میمیرم بمون تا بمونم
بمون
تو + خاطراتت + چشمانت + دستانت + لبخندت + اشکت چند نفر به یک نفر ؟! تا با تمام چيزهايي كه نگفتم ، زندگي كنم.
من درختت میمانم … تو تبر هم که بشوی و بخواهی مرا قطع کنی ، آخرش یا دستمال میشوم برای اشک چشهایت، یا قلم و کاغذ میشوم برای دلتنگی هایت … خواستم چشمهایت را از پشت بگیرم،دیدم طاقت اسم هایی را کـ میگویی ندارم.
دیشب دلم هوای تو کرد و تو نبود
چشمانم برای تو بارید و تو نبودی
آن یادگاری زیبا برگ گل سرخ
تصویر اسم زیبای تو بود تو نبودی
چشمانم تمنای نگاه تو میکرد
در آتش عشق تو بود و تو نبودی آن قامت رعنا که سفر کرد دلم تنها در حسرت دیدار تو بود و تو نبودی ![]()
همسرم با صدای بلندی گفت : تا کی میخوای سرتو توی اون روزنامه فروکنی؟ میشه بیای و به
دختر جونت بگی غذاشو بخوره؟ روزنامه را به کناری انداختم و بسوی آنها رفتم.
تنها دخترم آوا به نظر وحشت زده می آمد. اشک در چشمهایش پر شده بود.
ظرفی پر از شیر برنج در مقابلش قرار داشت.
آوا دختری زیبا و برای سن خود بسیار باهوش بود.
گلویم رو صاف کردم و ظرف را برداشتم و گفتم، چرا چند تا قاشق گنده نمی خوری؟
فقط بخاطر بابا عزیزم. آوا کمی نرمش نشان داد و با پشت دست اشکهایش را پاک کرد و گفت:
باشه بابا، می خورم، نه فقط چند قاشق، همه شو می خوردم. ولی شما باید.... آوا مکث کرد.
بابا، اگر من تمام این شیر برنج رو بخورم، هرچی خواستم بهم میدی؟
دست کوچک دخترم رو که بطرف من دراز شده بود گرفتم و گفتم، قول میدم. بعد باهاش دست دادم و تعهد کردم.
ناگهان مضطرب شدم. گفتم، آوا، عزیزم، نباید برای خریدن کامپیوتر یا یک چیز گران قیمت اصرار کنی.
بابا از اینجور پولها نداره. باشه؟ نه بابا. من هیچ چیز گران قیمتی نمی خوام.
و با حالتی دردناک تمام شیربرنج رو فرو داد.
در سکوت از دست همسرم و مادرم که بچه رو وادار به خوردن چیزی که دوست نداشت کرده بودن
عصبانی بودم. وقتی غذا تمام شد آوا نزد من آمد. انتظار در چشمانش موج میزد.
همه ما به او توجه کرده بودیم. آوا گفت، من می خوام سرمو تیغ بندازم. همین یکشنبه.
تقاضای او همین بود.
همسرم جیغ زد و گفت: وحشتناکه. یک دختر بچه سرشو تیغ بندازه؟ غیرممکنه. نه در خانواده ما. و مادرم با صدای گوشخراشش گفت، فرهنگ ما با این برنامه های تلویزیونی داره کاملا نابود میشه.
گفتم، آوا، عزیزم، چرا یک چیز دیگه نمی خوای؟ ما از دیدن سر تیغ خورده تو غمگین می شیم. خواهش می کنم، عزیزم، چرا سعی نمی کنی احساس ما رو بفهمی؟ سعی کردم از او خواهش کنم. آوا گفت، بابا، دیدی که خوردن اون شیربرنج چقدر برای من سخت بود؟
آوا اشک می ریخت. و شما بمن قول دادی تا هرچی می خوام بهم بدی. حالا می خوای بزنی زیر قولت؟
حالا نوبت من بود تا خودم رو نشون بدم. گفتم: مرده و قولش.
مادر و همسرم با هم فریاد زدن که، مگر دیوانه شدی؟
آوا، آرزوی تو برآورده میشه.
آوا با سر تراشیده شده صورتی گرد و چشمهای درشت زیبائی پیدا کرده بود .
صبح روز دوشنبه آوا رو به مدرسه بردم. دیدن دختر من با موی تراشیده در میون بقیه شاگردها تماشائی بود. آوا بسوی من برگشت و برایم دست تکان داد. من هم دستی تکان دادم و لبخند زدم.
در همین لحظه پسری از یک اتومبیل بیرون آمد و با صدای بلند آوا را صدا کرد و گفت، آوا، صبر کن تا من بیام.
چیزی که باعث حیرت من شد دیدن سر بدون موی آن پسر بود. با خودم فکر کردم، پس موضوع اینه.
خانمی که از آن اتومبیل بیرون آمده بود بدون آنکه خودش رو معرفی کنه گفت، دختر شما، آوا، واقعا
فوق العاده ست. و در ادامه گفت، پسری که داره با دختر شما میره پسر منه. اون سرطان خون داره. زن مکث کرد تا صدای هق هق خودش رو خفه کنه. ماه گذشته نتونست به مدرسه بیاد و بر اثر عوارض جانبی شیمی درمانی تمام موهاشو از دست داده. نمی خواست به مدرسه برگرده. آخه می ترسید هم کلاسی هاش بدون اینکه قصدی داشته باشن مسخره ش کنن . آوا هفته پیش اون رو دید و بهش قول داد که ترتیب مسئله اذیت کردن بچه ها رو بده. اما، حتی فکرشو هم
نمی کردم که اون موهای زیباشو فدای پسر من کنه . آقا، شما و همسرتون از بنده های محبوب خداوند هستین که دختری با چنین روح بزرگی دارین.
سر جام خشک شده بودم. و... شروع کردم به گریستن. فرشته کوچولوی من، تو بمن درس دادی که فهمیدم عشق واقعی یعنی چی؟
خوشبخت ترین مردم در روی این کره خاکی کسانی نیستن که آنجور که می خوان زندگی می کنن. آنها کسانی هستن که خواسته های خودشون رو بخاطر کسانی که دوستشون دارن تغییر میدن.
ایـــــــــــــــن روزهـــــــــــــا نگــــــــرانم امـــــــــــا نمــــــــــی دانـــــــــــم چـــــــــــرا دلــــــــم گـــــرفته بغــــــــض رو دلم سنگینــــــی کرده امـــــــــا نمیدانم چـــــــــــرا دلـــــم میخواد گریــــــه کنــــــم و با اشکام سیل راه بندازم امــا نمیدانم چـــــــــــرا هـــــوای شهـــرم نمیگــــذاره نفســـــام بــــالا بیـــــاد امــــــا نمیدانــــم چـــــــــــرا هیچــــی نمیدانـــم فقـــط میدانــــم دلـــم بدجــــور هـــوای یک ... ![]() به سلامتی سیگارم که حداقل اینو میدونم که قبل از خودم هیچکس لباش بهش نخورده...
نه نمی دانی...! هیچکس نمی داند.. پشت این چهره ی آرام در دلم چه میگذرد...! نمی دانی...! کسی نمی داند این ![]()
روزه عـ ـشـ ـقــ میـگـیــ ــرَمـ.... افــطـ ـار نــِمـیـکـُنـَمـ تا دِلـَم حـساب کـار دسـْتش بیـاد که دَرِشو روﮮ هـَرکــَس ونـا کـَس باز نکنهـ افطــار نمـیکنم تا بپـ ــوسـ ـه!!!! بایـ ـد تـنـبـیـه بـشـهـ... ![]() ابــــــرهایت رـآ زوבتر بفرستــــــ شستـטּ ایـטּ گرב غمــــــ از בل مـטּ چنـב پــــــاییــــــز بارـآטּ مےخواهـב ..
دلمـ كہ مے گیرد بہ خودمـ وعده روزهاے خوبــ ـــ را مے دهمـ... از هماט روزهاے خوبے كہ سالهاستــ ـــــ بہ امید رسیدنشاט تقویمـ را ![]() בلَمـ حَسآسـ شُدهـ! قَطعآ قُربآنیہ غُروبـ هآـے غَمـ انگیزتـ مے شوב... چیزِ تآزهـ اـے اگـر בآرـے بیآ
نِشَستِه اَم
میانِ جام هایی مَست مَرد هایی مَست که با چِشم هایِشان مَن پیش اَز تو
وَقتی "هَمِه" هایَت هیچ میشَوَند ؛ آن وَقت
پُشت این قَلــ ــــبِ عاشـ ِـــق فَرزَنــ ــدَت آرام آرام وَ تو ،
خــــ ُــدایا ؟؟ آسِمانَت چه مَزه ای اَست؟؟؟ مـــ َـن که فَقَط زَمین خـُــوردِه اَم !! ![]()
اَز ایــــن شــ ــاخِه بِه آن شـــاخِه پَــریـدَن مَمنوع ، دَر ذِهــــ ــن بــه جــ ُــز تو آفَریدَن مَمنـــــوع غیـــ ــر اَز تو ورودِ دیگــــ َـــــران دَر قَلبـــ َــم ، عــُ ـمراً ، اَبـَ ـداً ، هیچ ، اَکیــ ــداً مَمنوع ! ![]()
بِیـــــادِتَم تا روزی کــ ــه تابوتَم هَمچـــ ـــون قایقـــی رَوان بَر دوشِ وَ زیرِ لَب آهِستِـــــه بِگویــــی...
قیـــ ـــافِه ها ، رَنگِ چـــ ِــشما ، مِثــــــــلِ تو زیادِ ... اَمّا دِلــــ َــــــم غِیرِ تـــو هیچکَســـــی و نِمیخــواد ![]()
چشمانش را باز کرد... دکتر بالای سرش بود. به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟ دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده. شما باید استراحت کنید... درضمن این نامه برای شماست...!دختر نامه رو برداشت. اثری از اسم روی پاکت دیده نمی شد. بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود: سلام عزیزم. الان که این نامه رو می خونی من در قلب تو زنده ام. از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون می دونستم اگه بیام هرگز نمی ذاری که قلبمو بهت بدم... پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم... امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه. (عاشقتم تا بی نهایت) دختر نمی توانست باور کند... اون این کارو کرده بود... اون قلبشو به دختر داده بود... آرام اسم پسر را صدا کرد و قطره های اشک روی صورتش جاری شد... و به خودش گفت چرا هیچ وقت حرفاشو باور نکرده بودم....
اگه پســــ+ـــــرا نبودن کي مامانا رو دق مي داد؟ اگه پســـ+ــــرا نبودن تو
دانشگاه استاد کيو ضايع مي کرد؟ اگه پســـــ+ــــرا نبودن دخترا به چي
مي خنديدن؟اگه پســـــ+ــــــرا نبودن دخترا کيو سر کار مي ذاشتن؟ اگه
پســـــ+ـــــرا نبودن دخترا کيو تيغ مي زدن؟ اگه پســــ+ــــرا نبودن کي
تو کلاسمي رفت گچ مي ياورد؟ اگه پســـ+ـــــرا نبودن کي اشغالا رو
مي ذاشت جلوي در؟ اگه پســـــــ+ـــرا نبودن کي نمره هاش هميشه
تک بود؟ اگه پســــــــ+ـــــرا نبودن دخترا اوقات فراغت نداشتن!!!
ه چشم من نگاه نكن ، دوباره گريت مي گيرهـــــــ ــــــ ساده بگم كه عشق من ، بايد تو قلبت بميرهــــــ ـــــــ فاصله بين من و تو ، از اينجا تا آ سموناستــــــــ ــــــ خيلي عزيزي واسه من ، ولي زمونه بي وفاستــــ ـــ قسم نخور كه روزگار ، به كام ما دو تا نبـــــ ــــــــود به هر كي عاشقه بگو ، غم كه يكي دو تا نبـــ ـود بگو تا وقتي زندهام ، نگاه تو سهم منهــــــ ــــــ هر جاي دنيا كه باشي ،دلم واست پر ميزنهــــ براي اين در به دري ، تو بهترين گواهميـــ ــــ دروغ نگو ، كه مي دونم هميشه چشم به راهميــــ
کجایی بی آبرو چقد دلم تنـــــــــــــــــــــــــــگ شده برات میگن از وقتی اومده چه خـــــــــوش رنگ شده شبات هنوز حس خوبی داری تو هوای بـــــــــــــــــــــارونی میگن تو شادیــــــا تو غمهــــــاتم همیشه با اونی داری دست و پا میزنی تو لـــــــــــــجن هوسی همون فرشـــــــــته ای که شده یه آدم عــــــــوضی بهت نیازی ندارم برو گم شــــــــــــــــــــــــــــــــو عزیزم منم دیگه واسه نبودنت اشــــــــــــــــــــــــــــــــک نمیریزم برو پیش همونا که واست صــــــــــــــــــــــــف کشیدن منم میرمو دور همه چیو یادت میاد گفتی تا ته دنــــــــــــیا میمونم چیزی نگو دیگه دنیامون 2روزه میدونم من دیـــــــوونه میخونم واسه چه آدمـــــی واسه تویی که خیلی وقته بیخیالــــــــــــــمی دیگه
روی حرف پسرها نمیشه حساب کرد! پسرها عمدتا تنوع طلب هستند و خیلی سخت قانع میشوند! پسرها برای رسیدن به چیزی حاضرند دست به هرکاری بزنند! پسرها در مورد دوستان همجنس خود هیچ تضمینی در مورد رفاقت ندارند! پسرها برای ایجاد امنیت برای gf خودشون حاضرند دست به خودکشیهای مصلحتی بزنند! (در حالی که از من هم شنگولترند!) پسرها برای عاشق شدن خیلی ساده هستند و راحت گول میخورند! پسرها 90% از دخترها کمتر در مورد چیزی تلاش میکنند! و نتیجه بهتری هم میگیرند (مخصوصا در درس!!) پسرها اگه در واقعیت به چیزی نرسند شروع به رویا پردازی میکنند و درخیال هم به آن نمیرسند !!! پسرها عمدتا (نه همگی) در برخورد اول چهرهی ساختگی از خود نشون میدهند!
اشك هايم نگاه هايم حرف هايم نه هيچ يك اثري نداشت همه بي اثر بود مي رود بدون نگاهي و من فكر مي كنم و به ياد مي آورم روزي را كه گفت: من هستم تو هم باش نگاهي مي كنم من هستم اما او...... مي نشينم در كور سوي كوچه ي تنهايي روز ها به شب شب ها به انتظار گذر زمان . . . گذر عمر . . . گفتند چون مي گذرد غمي نيست گذشت اما با غم گفتند اين نيز بگذرد گذشت اما به سختي حال چه كنم . . .؟ به چه شوقي به چه اميدي گذر عمر را تماشا كنم . . .؟ در انتهاي كوچه ي تنهايي |
|
[ Weblog Themes By : GreenSkin.ir ] |