مرداب
تاريخ : دو شنبه 13 خرداد 1392برچسب:, | 16:36 | نویسنده : °•شبگرد شعرها•°

براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد

 


 


 

امشب عشقم بهم ی عالمه حرفای قشنگ زد دلم نمیخواست تلفنو قطع کنم صداش برام هر لحظه جذاب تر

میشد ی حسی بهم میگفت بیشتر از همه گوش کن به صداش به اجبار قطع کردم

خوشحالم از این که هست


 

خدا جونم ازت ممنونم..اخیش بهتر ه بخوابمیخوام خوابشو ببینم حتی ی لحظه نمیخوام بدون یادش زنده

بــــاشم......................................................................


 

دو ســـــــــــــــــال هــــفت مـــــاه بـــــــــــــــــــــعد:


 

92/1/26


 


 

این اخــرین شـــبی بود که مـن راحــت سر به بالشتم گذاشتم و وبالشتم خیس نشد تاصـــبح.

دلم میخواست زمان
 

متوقف....من نمیدونستم بعد از اون شــــب چه اتفاقاتی قرار بود بیوفته وگـــرنه شاید نمیذاشتم صــــبح بشه
 

 

بعد از رفتنش که فردای اون شب بود
 

من موندم این عشق این زندگــــــی که مثل یه مـــــــــرداب میمونه و من درونش دارم غرق میشم بدون اینکه


 

حتی کوچکترین تلاشی برای نجاتم بکنم..


 

سال ها گذشته و من ................


 

براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد



نظرات شما عزیزان:

NANAZ
ساعت23:41---13 خرداد 1392
حالا که رفته اى ساعت هاست به این مى اندیشم که چرا هنوز زنده ام؟!
مگرنگفته بودم که بى تو میمیرم. خدا یادش رفته مرا بکشد یا تو قرار است برگردى،؟


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







  • دوصفر هفت
  • قالب پرشین بلاگ